عاشق

با اشتیاقی تمام نشدنی به آن پایین نگاه میکرد به یاد نداشت که چند میلیون سال است که ـ هر روزـ عاشقانه این کار را انجام میدهد گرم میشود و....میسوزد میخواست بیشتر بماند از دیدن جریان زیبای زندگی سیر نمیشد.ولی زمان چشم پوشی بود....تا فردا.ناگزیر با دلتنگی غروب کرد و شب فرا رسید
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد